سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

زمین غریب

وقتی نسیم می وزد این بوی سیب چیست؟
این سرزمین تیره و گرم و غریب چیست؟

بی اختیار باز دلم شور می زند
با من بگو گواه دل بی شکیب چیست؟

شاید رباب بشنود آرامتر بگو
آن تیر های چلّه نشین مهیب چیست؟

حالا که تیغ خنجرشان برق می زند
فهمیده ام که معنی شیبُ الخضیب چیست؟

مادر مرا سپرده به تو، جان مادرم
آوارگی و یا که اسارت... نصیب چیست؟

حسن لطفی

*****

مریمان قبیله

کاروان سلاله های خدا
کاروان امام عاشورا

کاروان بهشتیان زمین
کاروان فرشتگان سما

یکی از نوکرانشان جبریل
یکی از چاکرانشان حورا

گوشه ای از صدایشان داوود
نفسی از دعایشان عیسی

نوجوانانشان چو اسماعیل
پیرمردانشان خلیل آسا

زائر اشکهایشان باران
تشنه ی مشکهایشان دریا

همه آیات سوره ی مریم
همه چون کاف و ها و یا و الی...

یوسفان عشیره ی حیدر
مریمان قبیله ی زهرا

کعبه می بیند و طواف ملک
چشم تا کار می کند اینجا

کشتگان حوادث امروز
صاحبان شفاعت فردا

تا به حالا ندیده هیچکسی
این همه آفتاب را در یکجا

هر دلی با دلی گره خورده است
همه مجنون صفت، همه لیلا

دارد این کاروان صحرائی
دخترانی عفیفه و نوپا

همه با احترام و با معجر
همه در پرده های حجب و حیا

پرده را از مقابل محمل
باد حتّی نمی برد بالا

دور تا دورشان بنی هاشم
تحت فرمان حضرت سقّا

پای علیا مخدّره زینب
روی زانوی اکبر لیلا

از غروب مدینه می آیند
در زمینی به نام کرب و بلا

می رسیدند و یاد می کردند
از سر و طشت و حضرت یحیی

حق نگهدار این همه مجنون
حق نگهدار این همه لیلا

علی اکبر لطیفیان

*****

دیار غربت

اینجا کجاست این همه غربت دیار کیست؟
این خاک، این غبار پر از غم مزار کیست؟

آن تل، تلّ خاکی و گودی پشت آن
جانم به لب رسانده مگر سوگوار کیست؟

با من بگو که آن همه نیزه برای چیست؟
یا آن سپاه دشنه به فکر شکار کیست؟

وای از رباب، حرمله اینجا چه می کند؟
وای از رباب، حرمله در انتظار کیست؟

آن نیزه های مردکُش سهمگین او
سهم گلوی مثل گل شیرخوار کیست؟

برگرد تا به گریه نگویم کنار تو
این زخم ها ی بیشتر از بی شُمار کیست

برگرد تا که نشنوی از کوفیان که این
ناموس بی برادر و محمل سوار کیست

حسن لطفی

*****

دلشوره

اینجا که آمدیم غم و غصّه پا گرفت
دلشوره ای عجیب، وجود مرا گرفت

حسّ غم جدایی این دشت لاله خیز
بال و پرم جدا و دلم را جدا گرفت

فالی زدم به مصحف پیشانی ات حسین
آیات غربت تو دلم را فرا گرفت

در این حسینیه که همان عرش کبریاست
حق، امتحان ز قافله ی انبیا گرفت

تنها دلیل بودن من! سایه ی سرم!
زینب فقط به عشق برادر بقا گرفت

بین خیام خیمه ی عبّاس دیدنی است
شکر خدا رکاب مرا آشنا گرفت

تا وقت هست حلقه ی انگشتری درآر
از ترس ساربان دل زینب عزا گرفت

وای از دل رباب که بیند به جای آب
تیر سه پر به حنجر ششماهه جا گرفت

اینجا درخت و نیزه تفاوت نمی کند
هریک به سهم خویش نشان تو را گرفت

تو ناله می زنی عوضش سنگ می زنند
وای از دمی که دور تو را نیزه ها گرفت

وای از شتاب دست پلیدی که عاقبت
زیور ز گوش دخترکان بی هوا گرفت

حتّی مدینه این همه زجرم نداده بود
یک نیمه روز جان مرا کربلا گرفت

احسان محسنی فر

*****

خدای عشق

نگو کفر است چون این کاروان چندین خدا دارد
خداوند ادب، شاهنشه مهر و وفا دارد

علمداری که ساقی می شود بر سوزش دلها
لقب باب الحوائج، غیرتی چون مرتضی دارد

خدای صبر زینب را بگو دردانه ی زهرا
پدر حیدر، برادر چون امام مجتبی دارد

در آن طوفان نمی دانم چه آمد بر سرت بانو
فقط می دانم این زنجیرها یک ناخدا دارد

خدای عشق می خواند به روی نیزه ها قرآن
و این دشت بلا با این خدایان حرف ها دارد

گلوی خشک شاه کودکان، لب تشنه می گوید
منم ششماهه سالاری که نامم هم شفا دارد

خرابه می شود گلگون، صدای گریه می آید
رقیّه دخت عاشورا، نوای نینوا دارد

جواد نعمتی

*****

خاک مسیح

پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست

این خاک بوی تشنگی و گریه می دهد
گفتند: غاضریه و گفتند: نی نواست

دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست

طوفان وزید از وسط دشت ناگهان
افتاد پرده دید سرش روی نیزه هاست

زخمی تر از مسیح در آن روشنای خون
روی صلیب دید سر از پیکرش جداست

طوفان وزید قافله را برد با خودش
شمشیر بود و حنجره و دید در مناست

باران تیر بود که می آمد از کمان
بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست

افتاد پرده، دید به تاراج آمده ست
مردی که فکر غارت انگشتر و عباست

برگشت اسب از لب گودال قتلگاه
افتاد پرده دید که در آسمان عزاست

مریم سقلاطونی

*****

تعبیر

امروز آقا شور و حالت بی بدیل است
انگار هنگام نزول جبرئیل است
سرشار از انّا الیه الرّاجعونی
آیات استرجاع تو بانگ رحیل است

یعنی بدان زینب که این پایان خط است
چون وعده ی من با خدا بین دو شطّ است


از ذوالجناح آن عرش پیما مرکب خود
بر خاک نازل گشتی و زیر لب خود
هذا قریر العین می گفتی پیاپی
انگار که دل کنده ای از زینب خود

یعنی بدان زینب که این پایان خط است
چون وعده ی من با خدا بین دو شطّ است


جبریل آمد تا رکابت را بگیرد
شاید که یک کم از شتابت را بگیرد
گفتم که این امّن یجیب از چیست؟ گفتی
شاید دعایم اضطرابت را بگیرد

یعنی بدان زینب که این پایان خط است
چون وعده ی من با خدا بین دو شطّ است


در مَنظر چشمان دل نازک ترینها
یعنی به پیش دیده ی محمل نشینها
دِرهم عطا کردی و ملک خود خریدی
از مستجرهای خودت در این زمینها

یعنی بدان زینب که این پایان خط است
چون وعده ی من با خدا بین دو شطّ است


مانند باران تا که شر شر می زنی تو
بر شیشه ی قلبم تلنگر می زنی تو
حس می کنم که چادرم در دست باد است
در این زمین وقتی که چادر می زنی تو

یعنی بدان زینب که این پایان خط است
چون وعده ی من با خدا بین دو شطّ است


در خواب دیدم معجرم روی تن توست
در دست من یک تکّه از پیراهن توست
فهمیدم از اشک تو و دلشوره ی خود
تعبیر خوابم کربلایی گشتن توست

یعنی بدان زینب که این پایان خط است
چون وعده ی من با خدا بین دو شطّ است


سعید توفیقی

*****

بیا برگردیم

در این دیار هوای نفس کشیدن نیست
برای هیچ پری فرصت پریدن نیست

خدا به داد دل لاله های تو برسد
به ذهن این همه گلچین به غیر چیدن نیست

هزار سرو روان در پی ات روانه شدند
بلند قامتشان حیف قد خمیدن نیست؟!

در این کویر خود ساقی آب می گردد
برای نوگل تو وقت قد کشیدن نیست

لطیف تر ز گل یاس، کودکان توأند
که حقّشان به دل خارها دویدن نیست

به التماس بگویم بیا که برگردیم
دل لطیف مرا تاب زخم دیدن نیست

محسن عرب خالقی

*****

اسباب فراق

جز غم عشق تو دل آرزوی غم نکند
چشم دریا هوس بارش شبنم نکند

جز تو ای همسفر دختر زهرا و علی
کسی از ناله و دلشوره ی من کم نکند

ای حیاتم ز نفس های مسیحائی تو
نفسی ده که هوای دل من دَم نکند

از خدا خواه که در طیّ مسیر غم تو
این قد خم شده را بیش، از این خم نکند

شب و روزی نگذشته همه ی عمر به من
که دلم یاد تو و یاد محرّم نکند

خیمه را در دل صحرای عطش خیز مزن
تا که اسباب فراق تو فراهم نکند

این دعا بر لب من هر شب و روزی جاریست
که خدا سایه ی تو از سر من کم نکند

جواد زمانی

*****

آیه استرجاع

لااقل شیهه بکش کاری کن
حرکت کن وَ مرا یاری کن
سر خود را به دل خاک مکش
کمتر از دیده گُهر جاری کن

آسمانی به چه وابسته شدی؟
ایستادی نکند خسته شدی؟


زودتر رو ره ما طولانی است
و ترک خوردن شیشه آنی است
خواهرم میل به گریه دارد
حرکتی کن که هوا بارانی است

ظرف ما پر شد و جان از لب ریخت
قدمی زن که دل زینب ریخت


نکند ملزم زنجیر شدی!
که در این خاک زمینگیر شدی
پر جبریل به پایت پیچید
یا پیام آور تقدیر شدی؟

وحی تو، آیه ی استرجاع است
زینب آشفته از این اوضاع است


ارجعی از همه جا می آید
خبر از خوف و رجا می آید
این چه خاکی است که از هر وجبش
ناله ای با سه هجا می آید

زنی انگار عزادار شده
نکند لحظه ی دیدار شده؟


ناگهان عالم امکان لرزید
تن خاک از تن طوفان لرزید
خاک بر روی عبایم گره خورد
جگر پرده نشینان لرزید

وحی آمد که خدایی شده ایم
همگی کرب و بلایی شده ایم

سعید توفیقی


[ جمعه 91/8/26 ] [ 10:40 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 60
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 1189261